سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در صفت دنیا فرمود : ] مى‏فریبد و زیان مى‏رساند و مى‏گذرد . خدا دنیا را پاداشى نپسندید براى دوستانش و نه کیفرى براى دشمنانش . مردم دنیا چون کاروانند ، تا بار فکنند کاروانسالارشان بانگ بر آنان زند تا بار بندند و برانند . [نهج البلاغه]
دردودل
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» لقمه های خواندنی ازسفره اخلاق

لقمه های خواندنی ازسفره اخلاق

دوستان این نکته هارووقتی خوندم خیلی برام جذاب بود.حیفم اومدکه شمادوستان هم ازاونها بهره نبرید.

بقیه ی کرایه ام روندادورفت.........حتمایادش رفته.

دستش روازروی بوق برنمی داره.....راهش می دم شایدعجله داره.

عجله داشتم.تند تندراه می رفتم.محکم به چیزی خوردم،آدم بود.منتظربودم بگه:مگه کوری.دستش روبه طرفم درازکرد.بامن دست داد.

خانواده اش من روپسندیده بودند.من که هیچ نداشتم،بعدهافهمیدم که به خاطرخوشروئی ام بوده.

مضطرب درصف نانوایی ایستاده بود.پیرزن ازاون پرسید:چی شده مادر؟

گفت:بچه شیرخوارم روگذاشتم وتنهاست.پیرزن کناررفت واون زود به خونه رسید.

جنس روگرون داده بود.همسایه هامی گفتندبداخلاق هم هست.فکرمی کنم به زودی مغازه اش تعطیل بشه.

اولین کسی که ازبداخلاقی من رنج می بره خودم هستم.

همیشه پیش سلام بود.یک روزخواستنداون روغافلگیرکنند.می خواستنددرمسابقه سلام کردن پیروزشوند.برنده مسابقه بازهم خودش بود.

هرشب توی مسجدمی دیدمش.خیلی خوش اخلاق بود.یک شب نیومد.کسی نبودکه سراغش رونگیره.

گوشه ی آئینه خونه ام نوشته بود:"خدازیباست وزیبایی رودوست داره".

من هم کنارش نوشتم هرچهره ای بالبخندزیباتراست.

دوکورس ازمقصدم دورشدم،دلم نمیومد پیاده بشم.چقدرراننده زیباسخن می گفت.

زباله های خودرو روی زمین ریخت.رفتگربدون هیچ حرفی شروع به جمع آوری اونهاکرد.باخجالت رفت.

وارد داروخانه شد،غم ازچهره اش می بارید.رنج بیمارداری اوروغمگین کرده بود.موقع رفتن کمی ازغمش کاسته شده بود.چه فروشنده خوش رویی!

سخن درست درمان وسخن نادرست درد.

واردعطرفروشی که شدبوی خوبی می اومد.بوی اخلاق خوش کارکنان وخلق خوب فروشنده بود.

راننده ی همین خط بود.هرروزاون رومی دیدم.همیشه درحال غرزدن به مسافران  بود.هیچ وقت رغبت نمی کردم سوارماشین بشم.

زبان تیزوبرنده ای دردهان شماست.بایدمراقب باشید تصادفا خود تون رونبره.

سواراتوبوس شد.جایی برای نشستن نبود.اذیت می شد.نمی تونست بایسته.نزدیک بودزمین یخوره.ولی کسی ازجاش تکون نخورد.

زمان کودکی ام یادم اومد.وقتی کهنسالی سواراتوبوس می شد،چند نفری بلندمی شدند تا اون بنشینه.

یک هفته نبودکه امام جماعت مسجدمون شده بود.بچه های کم سن وسال خیلی جذبش شده بودند.

بااون که صحبت کردم،من هم بابچه هاهم عقیده شدم.

آسمون دلت روبامحبت رنگ بزن.ببین خورشیدکلامت چه زیباطلوع می کنه.

آجیل داغ                پسته خندان             چهره ی خندان            درآمدزیاد.........

به آسمون بنگروبه دلت.ببین کدوم صاف تره.

                                         برگرفته ازکتاب"یک حبه قند"انتشارات سازمان فرهنگی تفریحی

                                         شهرداری اصفهان.  



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م.یگانه ( دوشنبه 87/2/2 :: ساعت 4:15 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نتایج
امتحانات
درس وبحث
ازدواج آسان
مهمان
کیک تولد؟؟؟
صبورباش تاخوش باشی
اوقات فراغت
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 14
>> بازدید دیروز: 12
>> مجموع بازدیدها: 94508
» درباره من

دردودل
م.یگانه
نیومدم که هی چیزبنویسم اونم هرچی اومدم گاهی وقتادردودل کنم.ازبوی عشق بگم که چیه....

» آرشیو مطالب
دی ماه 1386
بهمن ماه 1386
اسفندماه1386
فروردین ماه1387
اردیبهشت ماه1387
خردادماه

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
وبلاگ شخصی سیدمحمدانجوی نژاد
همه چیز...
شنگول منگول
دلنوشته های یک مادر
بازمانده تنها
مهدی حیران
مسافرکربلا
نقطه سرخط
مینا
مادرانه
فاطمه زهرا
رسپنا
فرشتگان رنجور
شماها
حرف دل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان
























» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب