دیشب یه قسمت ازفیلم نظرم روجلب کرد؛جوونهای به اصطلاح لات قبل از انقلاب یه قسمت ازسرگرمی هاشون مسابقه بین خروس جنگی هابودوشرط بندی می کردند؛یعنی یه جورایی قمار....
حالاچی؟پیش خودم مقایسه کردم زمان قبل روبازمان فعلی.می دونیدچی دستگیرم شد؟
اون موقع که یه سری ازجوون های مابه دنبال اعلامیه وتظاهرات بودند یه سری هم سرگرمیشون بازی باخروس بود.
حالاسگ جاشوداده به خروس .
تلویزیون نشون می دادکه جوون های الان مسابقه باسگ هاشون می گذاشتند.توی یه محله ای از تهرون سگ هاشون رو
می بردند که باهم بجنگندتاکدوم پیروز می شند.دیگه نشون ندادکه شرط بندی هم می کردندیانه....
چه فرقی کردندجوون های قبل ازانقلاب باحالا؟اون موقع بسترفسادروخوددربارفراهم می کرد؛اماالان که مرتب دارندجوون هارواگاه می کنند.پس چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
اماناگفته نمونیداگه اون موقع یه سری ازجوون های پاک مافکرشون فقط پیروزی انقلاب بود،الان هم یه سری ازجوون های
ناب مافکرشون نگه داشتن انقلاب هست.
امروز روی سخنم باپسرهایی ست که به خاستگاری می رندو.......
بگذارید تایه قضیه ای روبراتون تعریف کنم تابهتربتونم مطلبم روبیان کنم.
چندوقت پیش برای یکی ازنزدیکانم یه خاستگاربه ظاهرمذهبی اومد.دخترخانم هم انصافادخترباکمالاتی بود.خیلی نجیب،باوقار،
خانواده خوب .....خلاصه هرچی که یه دخترخوب بایدداشته باشه.چندباراومدندورفتندوخلاصه سرتون رودردنیارم خیلی مزاحم شدند.دیگه همه کار روتموم شده می دونستند.تااینکه آقادامادمذهبی ما(البته به نظرمن باادعای مذهبی) تصمیم گرفتندکه استخاره کننداینم بعدازاینهمه معطل کردن خانواده دختر.چون وسط کارشوهرخواهردامادفوت کردوپروژه به تعویق افتاد توی این فاصله هم مدام میومدبه واسطه می گفت:توروخداصبرکنیدبعدازچهلم شوهرخواهرم.بعدازتقریبادوماه دوباره اومدندوتااینکه دامادیادش
افتادکه استخاره نکرده ازقضااستخارش هم بدمیادوباکمال پررویی جواب منفی خودش رواعلام میکنه.بدون درنظرگرفتن احساسات یه دختر20ساله.
حالاقضاوت باشما؟بایدبه این جورپسرهای ناجوانمردچی گفت؟بایدچی کارشون کرد؟چرابااحساسات دخترهااین جوری بازی می کنند؟چرابرای یه لحظه خودشون روجای اون دخترنمی گذارند؟چرابانشون دادن چهره مذهبی خودهرکارغیرمذهبی رومرتکب می شند؟
من فقط این قضیه رونمیگم بازم ازاین جورناجوانمردی هابوده ودیده بودم وفکرمیکنم که بازم ببینم.می دونید چراچون جوون ماهیچ تحلیل درست وحسابی ازازدواج نداره!!!!!!!!!!!!!!
خانه،به ماهیت خدایی خود،جسم دیگرشماست،بزرگتروحجیم ترکه به گرمای مهربان آفتاب رشدمی کندودرسکون وآرام شب بخسبدوخواب ببیند.
آی اگرتوان آن داشتم که خانه هاتان دردست هایم بیانبازم وبسان بذری دردشت هاوجنگل هابیافشانم.............
بامن بگویید،که درحصارمحرم این خانه هاچه پنهان کنید؟درورای سخت این درهای بسته،گوهر کدامین رازبه جان پاس می دارید؟خلسه ی آرامشی آیا که درکورسوی روشنای خویش،به ارتفاع قله های بلنداندیشه صعودکنند؟
یامعنای دل انگیززیبایی،که دل راازنمای خوش اجسام سنگی وچوبین تافراسوی کوه مقدس عروج دهد؟
بامن بگوییدآیامحتوای خانه این است؟
یاکه تنهارخوت رفاه وراحت است وباری،هوس وآزمندی آسایش،که به نیرنگ وحیله ازراه دررسد،گوئیابه هیئت میهمانی،پس آنگاه میزبان شود،وازآن پس خداوندگارخانه؟.......
اماشمافرزندان بی کرانه های آسمانیدوبی قراروپرشورودرالتهاب وحتی بدان هنگام که اندکی تن به راحت دهید،به زنجیراسارت درنیاییدورام وآرام نشوید.
خانه هاتان مباد لنگرهای سکون،دکل های بادمحوربادبان.
ونه مرهمی برزخمی،که مهربانی پلکی نگهبان چشم.
نه،شمابال های ستبرخودراتانکنیدتاکه ازچارچوب دری درون شوید،وسرهای افراشته تان فرودنیاوریدکه به طاق خانه اسیب نبیندوبیم آن نداریدکه دیوارهاازتوان گرم نفس هاتان شکاف بردارندوفروریزند.
زنهار!حقیقت این است:ان دل پذیرکه دراندرون شمابی قراراست وبی لجام،درعمارت شگفت آسمان منزل کند؛آنجاکه دروازه اش لطافت مه آاود سپیده باشدودریچه ها ش سکوت ونجوای شب. اثری از:جبران خلیل حبران
روانشناس بزرگی می گوید:هرکجاراکه به دنبال آرامش گشتم،ان رادرهیچ کجانیافتم مگردرخانه.
پس بیایید بیش از پیش قدرخانه وآرامش درون آن راداشته باشیم.
شایدتاحالاگذرتون به کتاب قصه های بچه هاخورده باشه.چندروزپیش چشمم به یه کتاب قصه افتاد.واقعاازخودم خجالت کشیدم .اونهایی که خیلی دلشون برای مذهب نمی تپه اونقدربه کارهای خودشون مصرندیعنی یه جورایی اعتمادبه نفسشون خیلی بالاست.اماماهاچی ؟ البته بیشترخودم رومی گم.چراکتابهای مذهبی مابایدکمترازجفنگیات اونهاباشه؟چرابایداسامی مذهبی روبرای بچه هامعمولایه آدم شلخته،حواس پرت واینجورچیزهامطرح کنندوازاسامی غیرمذهبی استفاده نمی کنند؟سری کتابهای حسن کچل کم بود،چیزهایی ازقبیل:مملی وتقی گول و.....هم به اون اضافه شد.
حالااونهااین کاررامی کنن،ماهاکه ادعای مذهب بودن داریم چراازاونهااستفاده می کنیم.اگه نمی تونیم کاری انجام بدیم حداقل
می تونیم اونهارونخریم وحرمت این اسامی روبرای بچه هامون نگه داریم.
یه چیزومی دونستی من تجربه کردم به توهم پیشنهاد می کنم امتحانش کن .
مشکلات مثل دست اندازهای یه جاده است.درسته که سرعتت روکم می کنه ،امابعدازاون یه جاده صافی درپیش داره که ازاون خیلی لذت می بری.ولی خیلی مراقب باش زیاد، روی دست اندازها توقف نکنی وبه راهت ادامه بدی.
اوایل که یه مشکلی برام پیش میومد، تحملش برام خیلی سخت بود.ولی بعدازحل شدن مشکلم ، می دیدم چه زندگی برام راحت وآسون می شه. یه احساس غروری بهم دست میده که بانوشتن نمی شه بیانش کرد.
حالامشکله که میادسراغم خاطرم جمع که اونم یه روزی کوله بارش روبرمی داره ومی ره.
اگه ادم اون چیزی رو که می خواد به دستش بیاره، که خب ،پس بیخودی، اینقدربرای به دست اوردنش جزع وفزع کرده،
اگه هم به دستش نیاره ناراحت نباشه ومحکم بشینه وخوشحال باشه چون خدای مهربون توفکر یه چیزبهتری برای اونه.
حالافهمیدی چرامی گم امتحانش کن .شاید هم تاحالاخودت خیلی امتحانش کردی ، حتی بیشترازمن!!!!!!!!!!!!!!!!