چندروزپیش لابه لای کتاب هارومی گشتم ،که چشمم به یه برگه ای افتاد.نظرم روجلب کرد.دیدم یه سری ازاشعارآقاست که قبلاجمع آوری کرده بودم .خیلی ازخوندن دوباره ی اونهالذت بردم.به ذهنم رسیداینهاروتوی وبلاگم بنویسم تاشماهم ازشون لذت ببرید.
"بی تو"
دلم قرارنمی گیردازفغان بی تو سپنددارزکف داده ام عنان بی تو
زتلخ کامی دوران نشددلم فارغ زجام عیش لبی ترنکردجان بی تو
چوآسمان مه آلودم زتنگدلی پراست سینه ام زاندوه گران،بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق سربهارنداردبلبلان.......... بی تو
لب ازحکایت شبهای تارمی بندم اگرامان دهم چشم خون فشان بی تو
چوشمع گشته ندارم،شراره ای به زبان نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو
زبی دلیّ وخموشی چونقش تصویرم نمی گشایدم ازبی خودی زبان بی تو
ازآن زمان که فروزان شدم زپرتوعشق چوذره ام به تکاپوی جاودان بی تو
عقیق صبربه زیرزبان تشنه نهم چویادم آیدازآن شکرین دهان بی تو
گذار،غم دل رامگرکنم چو"امین" جداخلق به محراب جمکران بی تو
"سیدعلی خامنه ای"
"خورشیدمن برآی"
دل را زبیخودی سرازدل رمیدن است جان راهوای ازقفس تن پریدن است
ازبیم مرگ نیست که سرداده ام فغان بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است
دستم نمی دهد که دل ازسینه برکنم باری علاج شکرگریبان دریدن است
شامم سیه تراست زگیسوی سرکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است
سوی توای خلاصه گلزارزندگی مرغ نگردرآرزوی پرکشیدن است
بگرفته آب ورنگ زفیض حضورتو هرگل دراین چمن که سزاواردیدن است
بااهل دردشرح غم خودنمی کنم تقدیرغصه دل من ناشنیدن است
آن راکه لب به دام هوایش گشته آشنا روزی"امین"سزالب حسرت گزیدن است