سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادرانتان، کسی است که عیب هایتان رابه شما هدیه کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
دردودل
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» مقصرکیست؟

چندروزه ذهنش بدجوری درگیره.پیش خودش فکرمی کنه من کجای کاررواشتباه کردم که این طوربین ماسردشده .ماکه زندگیمون روبراساس ایمان وعشق شروع کردیم،ماکه دوست داشتنون زبانزد خاص وعام بود.همه حسرت زندگیمون رومی خوردند.اگه کسی می خواست یه زندگی موفق مثال بزنه ماهارومثال می زد وبه دنبال این بودند که مثل مازندگی کنند،شایدبتونند.

اماحالاچی ؟یه زندگی سرده سرد.انگاردیگه هیچ عشقی بین اونهاوجودنداره .هردومون یه جوری می خوایم ازهم دورباشیم.

اگه مریض بشم اصلابراش مهم نیس .نه تنهامن حتی بچه هام دیگه براش مهم نیستند .اخه من کجای کارم رواشتباه کردم.

اونهایی که هم زمان بامن ازدواج کرده بودنداولش هیچ حسی نسبت به هم نداشتند .زندگیشون بی محبت جلو رفت ولی حالاکه اونهارومی بینم انگارتوزندگی موفق تر ازمن هستند.چرا؟چرا؟

خداجون خیلی چیزهاروبه خاطرش تحمل کردم .به خاطرزندگیم اماچه فایده ای هرچه پیش رفت گفتم درست می شه امانشدنشدکه نشد.........

یه جوری شده که اصلانمی تونم حرف دلم روبزنم.هروقت اومدم یه چیزبگم فوری عصبانی شدومن هم حرفم روتوی گلوم خفه کردم.چیزی نگفتم که یه وقت اب توی دل بچه هام تکون نخوره .ولی فکرمی کنم اشتباه کردم .چون اونهاهم کم کم بزرگ می شند ومتوجه برخوردهای ما می شند.همون بهترکه.......

مرتب به دنبال مقصرمی گردم.ولی واقعاچندتاچیزرومقصرمی دونم:

1-پدرشوهرم رو.اخه شوهرم باپدرش اصلامیونه ی خوبی نداره چون اون یه ادمه مردسالاربه تمام عیاره.مرتب بایدحرف حرفه خودش باشه به خاطره همین همسرمن هم یه جورایی عصبی وزودازکوره درمی ره.ویه جوری بالاخره رفتارپدرروش اثرگذاشته.

درثانی پدرشوهرم می تونه مشکل خونمون روکه باهاش داریم دست وپنجه نرم می کنیم روحلش کنه چون چندتاخونه داره ولی نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

2-پول هم نقش مهمی روی زندگی ماداشته .نه که بگم پول خوشبختی میاره ولی خیال ادم روبابت خیلی چیزهاراحت می کنه  .

 3-همسرمن افسردگی گرفته به خاطربی صداقتی بعضی از اونهایی که خودشون رومومن می دونندولی اصلاهیچ کارشون رواصول اسلام نیست .اسلام روفقط به نمازخوندن می شناسند.همسرمن یه مدت کوتاهی مدیریه اداره ای بود.ازبس دروغ شنیدمریض شدجوری که الان به هیچ کس اعتمادنداره.می گه اگه من هم مثل اونها بودم هنوز می تونستم توی پستم باقی بمونم.

ولی من نمی تونم مثل مدیرهای دیگه حق وناحق کنم تابمونم.من نمی تونم صادق نباشم .ولی این روهیچ کس نفهمید.یااگه فهمیدندروی خودشون نیاوردند.که چرامرتب برعلیه اون حرف زده می شه.

هرچه فکرمی کنم می بینم زندگی قشنگه من باکارهای اشتباه دیگران یه زندگی ...........

مینااین هارومی گفت واشکش جاری می شد.من نمی تونستم براش کاری بکنم.اون مشکلش روبایدخودش حل کنه حالاچه جوری واقعانمی دونم.

ولی یه چیزرومی دونم این که چراپدرهابااعصاب وروان بچه هاشون این جوری می کنند .فکرهم می کنند دارند لطف می کنند

مگه خداوندادمهارواختیارنداده پس چراماهابادخالت بی جامون زندگی بچه هامون روخراب می کنیم من نمی گم پدرومادر کاری به بچه هاشون نداشته باشند ولی نظراونهاهم براشون مهم باشه.

دیگه این روهم می دونم که تاکسی میادیه کاری برای جامعه بکنه زود یه انگه بی کارامدی بهش می چسبونندوخرابش می کنند.

پی نوشت:

شماچه پیشنهادی برای مینادارید که زندگیش دوباره مثل قبل قشنگ وزیبابشه.اون جوری که .................



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م.یگانه ( جمعه 86/12/10 :: ساعت 8:33 عصر )
»» زندگی یاجهنم

این بارچندم بودکه لیلاباهمسرش بحث می کردند.همش هم سریه چیزبحث می کردند.آخه محمدخیلی روی لیلاتعصب داشت.

لیلاهم خیلی تحمل می کردولی بعضی وقتهاگیردادن های محمدواقعاخسته اش می کردیه جورایی دیگه ازکوره درمی رفت.

محمد دوست نداشت که لیلاتنهایی ازخونه بره بیرون .هرجایی که لیلاکاری داشت بایدحتمامحمد دنبالش می رفت.درحالی که ازلحاظ حیاوحجاب زبان زدخاص وعام بود.ولی این خصوصیت محمدبودوکناراومدن باهاش کارخیلی دشواری بود.

طفلک لیلاهم ترس ازآبروش این موضوع رابه هیچ کس نمی گفت.هروقت هم دوستهاش یاخونواده ش بهش می گفتندکه بریم فلان جابهانه ای می اوردوازرفتن بااونهاطفره می رفت.

ولی تنهااین موضوع نبود،اون دوست داشت که ادامه تحصیل بده حتی به محمدمی گفت اگه بادانشگاه رفتن مخالفه اون درسهای حوزه روهم خیلی علاقه داره ولااقل اجازه بده که اون درسهای حوزه روبخونه.امامحمدهیچ جوری راضی نمی شد.

برای همین اونهامدام سراین مسئله باهم دعوامی کردند.دعواهایی که به قول معروف جنگ جهانی می شد.

تااین که لیلابه خوداومدومتوجه بچه شون شدکه توی دعواهانادیده گرفته می شدواونهاهیچ متوجه روحیه ی حساس دخترشون نبودند.

ازاون به بعدلیلایه تصمیمی گرفت که شایدهرکسی می شنیدخیلی تعجب می کرد.

 ازاون روزبه بعدلیلادیگه اون لیلای همیشگی نبود.دیگه انگاراون هیچ تصمیمی برای آینده اش نداشت.تموم آرزوهاش دیگه در درونش خفه شدند.

اون به خاطراین که بچه اش ازلحاظ روحی هیچ آسیبی نخوره حاضرشدازاون به بعدهرچه محمدبگه بی بروبرگشت یه چشم بگه وغائله روخاتمه بده.ازاون روزبه بعددیگه یه آدم ساکت ومنزوی شدولی به نظرخودش بهترین راه روانتخاب کردتابتونه زندگی وبچه اش روحفظ کنه.

 می گفت:حالاکه من به خاطربچه ام نمی تونم ازمحمدجدابشم یه جورایی طلاق عاطفی گرفتم.دارم زندگیم رومی کنم ولی هیچ علاقه ای دیگه بین ماوجودنداره.

آیابه نظرشمالیلاکاردرستی کرد؟

اگه شماجای اون بودیدچه راهی رو برای زندگیتون انتخاب می کردید؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م.یگانه ( سه شنبه 86/12/7 :: ساعت 8:51 عصر )
»» هدف، فراموش نشه

این دفعه اومدم تادلتنگیهاموبنویسم .گاهی وقتهااینقدردل آدم تنگ می شه که هیچ چیزنمی تونه جای دلتنگی آدم روبگیره.

چندروز که توی خونه مدام بحث اجاره واین جورمسایل مطرح می شه.آخه همسربیچاره ی من هرچی درمیاره بایدبدیم دست صاحب خونه.گاهی وقتهااونقدردلم به حال همسرم می سوزه که دوست دارم یه جوری کمکش کنم سعی خودم هم تااونجایی که امکان داره می کنم،ولی........

خوش به حال اونهایی که یامجردهستندکه تواین فکرهانیستندیابالاخره این مشکل رویه جوری تونستندحلش کنند.

بگذریم، من بااین مسئله ای که برام پیش اومده(البته بحث الان نیست،ازهمون اول مشکل اجاره مطرح بودولی این اواخرواقعااجاره هاسرسام آورشده)شایدشمارودلگیرکنم،ولی آدم حرفش روبرای هیچ کس نمی تونه بزنه،گفتم دردودلم روبنویسم شایدکمی سبک بشم.شایدهم یکی ازاونهایی که این مطالب رومی خونندخودشون صاحب خونه باشندوکمی دلشون برامستأجرشون به رحم بیادواین بی انصافی که صاحب خونه سرماآورده سرمستأجرش نیاره.آخه صاحب خونه ی مااول قیمت رویه چیزی گفت وبعد که رفتیم سرمعامله انگاربرق سه فازوبهمون وصل کردند.خیلی هم دنبال خونه گشتیم ولی نشد که نشد.

من هی می خوام بحث روعوض کنم ولی مثل اینکه دلم بیش ازاین حرفها پره.

گاهی وقتهامن همسرم رودلداری می دم گاهی وقتهاهم برعکس می شه.فقط خداکنه این خوشبختی برامون بمونه که باهیچ چیز توی دنیانمی شه عوضش کرد.

شایدهم این یه جورامتحان الهی باشه ولی هرچه که هست خیلی سخته.خداوکیلی کدوم یکی ازامامان مستأجربودند؟

خیلی جدی نگیرید،آدم وقتی دلش تنگه،ممکنه یه چیزهایی هم بگه ولی واقعاازته دل نیست.

خداکنه هیچ کدوم ازماهاازامتحان سخت الهی سرافکنده نشیم.این مسایل بالاخره یه روزبه پایان می رسه حتی اگه تاآخرعمرباهامون باشه وبامرگ تموم می شه.ولی مهم اینه که ماتوزندگی نبازیم ومحکم واستوارهدفمون روکه همون قرب الهی هست دنبال کنیم تاشایدیه روزی بهش برسیم.                      انشاءالله    "م.یگانه"     التماس دعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م.یگانه ( شنبه 86/12/4 :: ساعت 7:28 عصر )
»» بشنوازدل کان حریم کبریاست

مرحوم آقای واعظ زاده خوانساری ازعلماوبزرگان عرفان واهل منبروباامام خمینی(قدس سره)خیلی مأنوس بود.یک روزبه من فرمودند:آقای برهانی بیاامروزبه زیارت حاج آقاروح الله برویم.

به محضرامام رفتیم؛بتوجه به سوابق رفاقتیکه ایندواهم داشتندامام به اوفرمودند:آقای واعظ زاده:مابه خاطررفاقت باشماهمیشه بهره ای ازهم می بردیم چه مباحث علمی وچه اشعارادبی.

بعدازآن امام این جمله راگفتند،مرحوم واعظ زاده شروع کردبه خواندن این رباعی:

                  گیردهمه کس کمندومن گیسویت                     جویدهمه کس هلال ومن ابرویت

                         دردایره دوازده برج تمام                     یک ماه مبارک است آن هم رویت

امام هم فی البداههاین رباعی رادرپاسخ اوفرمودند:

              گشودچشم نگارم زخواب نازازهم                    نظرکنید درفتنه گشت بازازهم

            تودرنمازجماعت نروکه می ترسم                    کُشی امام وبپاشی صف نمازازهم!

بعد مرحوم واعظ زاده شعرمعروف مولوی راخوانده که:

            بشنوازنی چون حکایت می کند                     ازجدایی هاشکایت می کند

امادرپاسخ فرمودند:

            نشنوازنی کآن نوای بینواست                        بشنوازدل کآن حریم کبریاست

            نی بسوزد تل خاکسترشود                          دل بسوزدخانه دلبرشود

                                                               برگرفته شده ازکتاب:سیره آفتاب(ص 91)

برای من که خیلی جالب بود.چقدرروح امام(قدس سره)لطیف بودحتی نمی شه تصورش هم بکنی که این همان امامی هستندکه خیلی هاازبردن نام ایشون لرزه براندامشون می افتاد.

شماچه طور؟نظرتون برام خیلی باارزش هست.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م.یگانه ( دوشنبه 86/11/29 :: ساعت 4:51 عصر )
»» میوه خوردن آقا

این بارچندم بودکه ماهرچه برای آقامیوه می گذاشتیم متوجه می شدیم که ایشون دست به اونهانگذاشتند.اخه خدا این توفیق رونصیب ماکرده بودکه مسؤل حراست هواپیمای سران سه قوه باشیم.ازهمه مهمتررفت واومدهای آقابه شهرهای مختلف هم بامابودکه هواپیماروحراست کنیم.

هربارکه آقامی خواستندجایی برندماازوقتی که متوجه می شدیم،دیگه طاقت نداشتیم تاروزموعودصبرکنیم.خداخدامی کردیم تااون روزفرابرسه.

هردفعه مامیزجلوی آقاروبامیوه های خیلی زیباپرمی کردیم.میوه هایی که هرکسی می دیدلااقل یه ناخنکی می رفت.مثلاخوشه های انگورقرمزیاقوتی،پرتغال درجه یک،سیب هایی که واقعاباآدم حرف می زد.....

اماهرچه مامی رفتیم وازکنارشون ردمی شدیم،می دیدیم دست به میوه هانزده بودند.برامون خیلی جای تعجب بودکه چرا؟

تااینکه یه روزگذرمون خوردبه دفترآقا.جریان روبه رئیس دفترآقاگفتم.اون لبخندی زدوگفت:اگه می خوای دفعه ی دیگه اقامیوه بخورندبروازمیدون تره بارپایین شهرویه مدل میوه، اون هم خیلی میوه ی سرحالی نباشه،تهیه کن اون وقت شایدآقابخورند.

تااینکه بالاخره یه روزبودکه گفتندآقامی خواندبه یکی ازشهرهابرندوآماده باشید.

ماهم رفتیم به یکی ازمیدون های تره بار.امانتونستیم یه جورمیوه بخریم.چون انگاریه جورهایی سختمون بود.کمی سیب،چندتایی هم پرتغال وچندتایی هم خیار که ازقضایکی این خیارهاکمی کج بودوکمی هم به قول معروف پیرشده بود.

این هاروگذاشتیم روی میزجلوی آقا.وقتی که آقاپیاده شدندسریع رفتم ببینم که آقامیوه خوردندیانه؟چون خیلی کنجکاوشده بودم.وقتی رفتم دیدم تنهامیوه ای که خورده شده بودهمون خیارپیرشده بود.همه ی ماهایه دفعه ازداشتن چنین رهبری احساس غرورکردیم.پیش خودم گفتم:ای کاش تموم مردم دنیامی دونستندماچه رهبری داریم.

دفعه ی آخری که همسفرآقابودم به ایشان گفتم:من دارم بازنشست می شم واین سفرآخرمن باشماست.یه یادگاری به من بدید.

ایشون اومدندچفیه شون روبدندمن گفتم :من این روقبول می کنم ولی اگه می شه یه چیزدیگه هم بدید.اونوقت ایشون بایه لبخندی  که هرگزفراموشش نمی کنم،انگشتر  شون روازدستشون درآوردندوبه من دادند.که همیشه همراهم هست وازخودم جداش

نمی کنم.

                                                            به نقل ازگفته های سردارعلی اصغرمطلق



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » م.یگانه ( چهارشنبه 86/11/24 :: ساعت 8:1 صبح )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نتایج
امتحانات
درس وبحث
ازدواج آسان
مهمان
کیک تولد؟؟؟
صبورباش تاخوش باشی
اوقات فراغت
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 10
>> مجموع بازدیدها: 94564
» درباره من

دردودل
م.یگانه
نیومدم که هی چیزبنویسم اونم هرچی اومدم گاهی وقتادردودل کنم.ازبوی عشق بگم که چیه....

» آرشیو مطالب
دی ماه 1386
بهمن ماه 1386
اسفندماه1386
فروردین ماه1387
اردیبهشت ماه1387
خردادماه

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
وبلاگ شخصی سیدمحمدانجوی نژاد
همه چیز...
شنگول منگول
دلنوشته های یک مادر
بازمانده تنها
مهدی حیران
مسافرکربلا
نقطه سرخط
مینا
مادرانه
فاطمه زهرا
رسپنا
فرشتگان رنجور
شماها
حرف دل

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان
























» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب